خوراک مغز

ساخت وبلاگ
احساس میکنم دو تا مار تو سرم چمبره زدن. یخورده که از شب بگذره انگاری  از خواب بیدار میشن. شروع میکنن به پیچو تاب خوردن ,بعضی وقتا میخوام سرمو بکوبم به دیوار یا انقدر تکونش بدم که اروم بشه. حتی یبار سرمو کوبیدم تو دیوار,اروم که نشد هیچ  احساس حماقتم برانگیخته شد. بعضی وقتا هم که درد نمیگیره,  مثلا همین چند روز اخیر انقدر درد نگرفت که دلم واسه دردش تنگ شد. یجورایی انگار عادت کردم. عرقم سرد بود ولی عملا سردرد نداشتم  یعنی هیچ دردی نداشتم .ااحالا شایدم مار نباشه اصن. اره. مار. اونم دوتا. اخه مار تو سر. مار شنیده بودم رو دوش دراومده بود ولی نه توسر. شایدم مغزمو داره میخوره,میخورند.نکنه موشه.اخه بعضی وقتا صدای جوییدنشم میاد. اره شاید یه موش تو سرمه. هاره  اره میدونم یچی داره مغزمو میخوره. اصن هرچی هست. اخرش میگیرمش شایدم بکشمش, اره میکشمش قبل اینکه منو بکشه. قبل اینکه همه مغزمو بخوره. هاگه نتونم بکشمش یا درش بیارم چی. دباید بزارم واسه همیشه مغزمو بخوره و بجاش فضولات بریزه توی کاسه خالی سرم 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶ساعت 3:27&nbsp توسط مهرداد  | 

بیخوابیات....
ما را در سایت بیخوابیات. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mp007 بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:05