1.غولی

ساخت وبلاگ

امسال عید بود که در تلاقی کرونا و عید مغازه ام را بستم و روانه ی روستا شدم 

روستای در حاشیه شهر اصفهان ، جایی که کارگاهی محقر برای خودم دایر کرده بودم وقسمتی از ارتزاقم را در بر میگرفت. تقریبا محیط امن خاطرم .

از وصف جزعیات خوداری میکنم ، فقط همینکه خانه ای  را بصورت تلفنی و قولی اجاره کردیم و ظهر نشده اسباب چیدیم و تعطیلات عید را در ان بودیم

خانه مرموزی بود و روستامرموز تر.

خانه ازان پیر زنی بود ، این را یکی از همسایه ها به مادرم گفته بود 

و اینکه در این خانه پیرمردی زندگی میکرده ، مرد احل دعا نویسی و جادو بوده و فاقد فرزند ، در پیری دختری را به همسری اختیار میکند که بشود همین پیرزنی که صاحب خانه است و تک فرزند پسری که از زن داشت . 

گاه ناگاه صداهایی می امد از خانه ، خیابان و حتی مزرعه. گاه همچنان صدای ماشین های خیابان در گوش ادم میپیچید که انگار همین کنار است در صورتی که فاصله اولین خیابان تا مزرعه دو کیلومتر مسافت مستقیم است ،گاه صدای اذان مسجد بلند شنیده میشود و گاهی اصلا صدایی نمیاید . 

هفته ای دو روز هم هوا پیمای تک موتوره ای کل منطقه را با ارتفاع کم دور میزند ، البته ارتفاعش در بعضی از نقاط دشت فقط کم میشود به طوری که خلبان قابل رویت است .

و لازم به ذکر است که همه ورودی های روستا دوربین کشی شده است .

این معرفی کوتاه و مختصری از شش ماهیست که من در در منطقه بوده ام 

غولی ، بر میگردد به بیست سال پیش، کارگر پدرم بود 

ماهم غولی صداش میکردیم .

امزور برادرش  را دیدم ، حیدر ، چوپانی ژولیده و کثیف که نه حرف میزند و نه هیچ اکتی دارد ، وقتی از مزرعه بر میگشتیم ، دیدمش که درب خانه بزرگی که تنها با بزهایش در ان زندگی میکرد  ایستاده بود و همزمان با ما خودرویی وارد کوچه شد 

در حالی حیدر با هیچ کس ارتباطی ندارد و عینا بو میدهد ، من فکر نمیکردم راننده ماشین در حالتی که کودکی خورد سال به کول دارد مقصدش خانه حیدر باشد ، حیدر هم که احساس میکردم حول شده ، با دیدن ما دستی به نشانه ی سلام بلند کرد 

حتما حالا سوال میشود که بر چه اساسی میگویم حول شده بود ،چون حیدر کمتر بویی از روابط اجتماعی برده بود و هیچ اهمیتی برایش نداشت که رفتو امد کسی را نگاه کند یا به کسی سلام کند  .

ما از انها ،راننده ای که  بچه خوردسالی را بغل کرده و حیدر دور میشدیم و من مرتبا  پشت سرم را نگاه میکردم و کنجکاو بودم که ارتباط این سه باهم چیست . که یک مرتبه  پدر با سوالش رشته افتار پریشانم را پاره کرد ، به چی نگاه میکنی؟ 

گفتم این برادر همون غولیه ؟

_اره 

چرا اسمش غولی بود ؟ 

_خودش میگفت بچه های پدر مادرم را وقتی نوزاد بودند غول میبرد ، واسه همین اسم منو گذاشتن غولیه ، 

متوجه داستانش نشدم و سوال بیشتری هم نپرسیدم ، 

ولی میپرسم ، 

چه غولی بچه های این روستارا میبرد . 

در این روستا مردان زیادی در لیست انتظار بچه از بهزیستی هستند .

بیخوابیات....
ما را در سایت بیخوابیات. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mp007 بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 13:29